نویسنده: شهید مرتضی مطهری
یکی از سنن بسیار کهن در روابط خانوادگی بشری این است که مرد هنگام ازدواج برای زن«مهر»قائل میشده است;چیزی از مال خود به زن یا پدر زن خویش میپرداخته است، و بعلاوه در تمام مدت ازدواج عهدهدار مخارج زن و فرزندان خویش بوده است.
ریشه این سنت چیست؟چرا و چگونه به وجود آمده است؟مهر دیگر چه صیغهای است؟نفقه دادن به زن برای چه؟آیا اگر بنا باشد هر یک از زن و مرد به حقوق طبیعی و انسانی خویش نائل گردند و روابط عادلانه و انسانی میان آنها حکمفرما باشد و با زن مانند یک انسان رفتار شود،مهر و نفقه مورد پیدا میکند؟یا اینکه مهر و نفقه یادگار عهدهایی است که زن مملوک مرد بوده است;مقتضای عدالت و تساوی حقوق انسانها -خصوصا در قرن بیستم-این است که مهر و نفقه ملغی گردد،ازدواجها بدون مهر صورت گیرد و زن خود مسؤولیت مالی زندگی خویش را به عهده بگیرد و در تکفل مخارج فرزندان نیز با مرد متساویا شرکت کند.
سخن خود را از مهر آغاز میکنیم.ببینیم مهر چگونه پیدا شده و چه فلسفهای داشته و جامعه شناسان پیدایش مهر را چگونه توجیه کردهاند.
میگویند در ادوار ماقبل تاریخ که بشر به حال توحش میزیسته و زندگی شکل قبیلهای داشته،به علل نامعلومی ازدواج با همخون جایز شمرده نمیشده است. جوانان قبیله که خواستار ازدواج بودهاند،ناچار بودهاند از قبیله دیگر برای خود همسر و معشوقه انتخاب کنند.از این رو برای انتخاب همسر به میان قبایل دیگر میرفتهاند.در آن دورهها مرد به نقش خویش در تولید فرزند واقف نبوده است;یعنی نمیدانسته که آمیزش او با زن در تولید فرزند مؤثر است.فرزندان را به عنوان فرزند همسر خود میشناخته نه به عنوان فرزندان خود.با اینکه شباهت فرزندان را با خود احساس میکرده نمیتوانسته علت این شباهت را بفهمد.قهرا فرزندان نیز خود را فرزند زن میدانستهاند نه فرزند مرد،و نسب از طریق مادران شناخته میشد نه از طریق پدران. مردان موجودات عقیم و نازا به حساب میآمدهاند و پس از ازدواج به عنوان یک طفیلی-که زن فقط به رفاقتبا او و به نیروی بدنی او نیازمند است-در میان قبیله زن بسر میبرده است.این دوره را دوره«مادر شاهی»نامیدهاند.
دیری نپایید که مرد به نقش خویش در تولید فرزند واقف شد و خود را صاحب اصلی فرزند شناخت.از این وقت زن را تابع خود ساخت و ریاستخانواده را به عهده گرفت و به اصطلاح دوره«پدر شاهی»آغاز شد.
در این دوره نیز ازدواج با همخون جایز شمرده نمیشد و مرد ناچار بود از میان قبیله دیگر برای خود همسر انتخاب کند و به میان قبیله خود بیاورد.و چون همواره حالت جنگ و تصادم میان قبایل حکمفرما بود،انتخاب همسر از راه ربودن دختر صورت میگرفت;یعنی جوان دختر مورد نظر خویش را از میان قبیله دیگر میربود.
تدریجا صلح جای جنگ را گرفت و قبایل مختلف میتوانستند همزیستی مسالمتآمیز داشته باشند.در این دوره رسم ربودن زن منسوخ شد و مرد برای اینکه دختر مورد نظر خویش را به چنگ آورد،میرفتبه میان قبیله دختر،اجیر پدر زن میشد و مدتی برای او کار میکرد و پدر زن در ازای خدمت داماد،دختر خویش را به او میداد و او آن دختر را به میان قبیله خویش میبرد.
تا اینکه ثروت زیاد شد.در این وقت مرد دریافت که به جای اینکه سالها برای پدر عروس کار کند،بهتر این است که یکجا هدیه لایقی تقدیم او کند و دختر را از او بگیرد.
این کار را کرد و از اینجا«مهر»پیدا شد.
روی این حساب در مراحل اولیه،مرد به عنوان طفیلی زن زندگی میکرده و خدمتکار زن بوده است.در این دوره زن بر مرد حکومت میکرده است.در مرحله بعد که حکومتبه دست مرد افتاد،مرد زن را از قبیله دیگر میربوده است.در مرحله سوم مرد برای اینکه زن را به چنگ آورد به خانه پدر زن میرفته و سالها برای او کار میکرده است.در مرحله چهارم مرد مبلغی به عنوان«پیشکش»تقدیم پدر زن میکرده است و رسم مهر از اینجا ناشی شده است.
میگویند مرد از آن وقتی که سیستم«مادرشاهی»را ساقط کرد و سیستم «پدر شاهی»را تاسیس نمود،زن را در حکم برده و لااقل در حکم اجیر و مزدور خویش قرار داد و به او به چشم یک ابزار اقتصادی که احیانا شهوت او را نیز تسکین میداد نگاه میکرد،به زن استقلال اجتماعی و اقتصادی نمیداد.محصول کارها و زحمات زن متعلق به دیگری یعنی پدر یا شوهر بود.زن حق نداشتبه اراده خود شوهر انتخاب کند و به اراده خود و برای خود فعالیت اقتصادی و مالی داشته باشد،و در حقیقت پولی که مرد به عنوان مهر میداده و مخارجی که به عنوان نفقه میکرده است در مقابل بهره اقتصادی بوده که از زن در ایام زناشویی میبرده است.
مرحله پنجمی هم هست که جامعه شناسان و اظهار نظر کنندگان درباره آن سکوت میکنند.در این مرحله مرد هنگام ازدواج یک«پیشکشی»تقدیم خود زن میکند و هیچ یک از والدین حقی به آن پیشکشی ندارند.زن در عین اینکه از مرد پیشکشی دریافت میدارد،استقلال اجتماعی و اقتصادی خود را حفظ میکند.اولا به اراده خود شوهر انتخاب میکند نه به اراده پدر یا برادر.ثانیا در مدتی که در خانه پدر است، همچنین در مدتی که به خانه شوهر میرود کسی حق ندارد او را به خدمتخود بگمارد و استثمار کند.محصول کار و زحمتش به خودش تعلق دارد نه به دیگری و در معاملات حقوقی خود احتیاجی به قیمومت مرد ندارد.
مرد از لحاظ بهرهبرداری از زن،فقط حق دارد در ایام زناشویی از وصال او بهرهمند شود و مکلف است مادامی که زناشویی ادامه دارد و از وصال زن بهرهمند میشود،زندگی او را در حدود امکانات خود تامین نماید.
این مرحله همان است که اسلام آن را پذیرفته و زناشویی را بر این اساس بنیان نهاده است.در قرآن کریم آیات زیادی هست درباره اینکه مهر زن به خود زن تعلق دارد نه به دیگری.مرد باید در تمام مدت زناشویی عهدهدار تامین مخارج زندگی زن بشود و در عین حال درآمدی که زن تحصیل میکند و نتیجه کار او،به شخص خودش تعلق دارد نه به دیگری(پدر یا شوهر).
اینجاست که مساله مهر و نفقه شکل معماوشی پیدا میکند،زیرا در وقتی که مهر به پدر دختر تعلق میگرفت و زن مانند یک برده به خانه شوهر میرفت و شوهر او را استثمار میکرد،فلسفه مهر بازخرید دختر از پدر بود و فلسفه نفقه مخارج ضروری است که هر مالکی برای مملوک خود میکند.اگر بناست چیزی به پدر زن داده نشود و شوهر هم حق ندارد زن را استثمار و از او بهره برداری اقتصادی بکند و زن از لحاظ اقتصادی استقلال کامل دارد و حتی از جنبه حقوقی نیازی به قیمومت و اجازه و سرپرستی ندارد،مهر دادن و نفقه پرداختن برای چه؟
اگر بخواهیم به فلسفه مهر و نفقه در مرحله پنجم پی ببریم،باید اندکی توجه خود را به دورههای چهار گانهای که قبل از این مرحله گفته شده معطوف کنیم.حقیقت این است آنچه در این باره گفته شده جز یک سلسله فرضها و تخمینها چیزی نیست;نه حقایق تاریخی است و نه حقایق علمی و تجربی.پارهای قرائن از یک طرف و بعضی فرضیههای فلسفی درباره انسان و جهان از طرف دیگر،منشا پدید آمدن این فرضها و تخمینها درباره زندگی بشر ما قبل تاریخ شده است.آنچه درباره دوره به اصطلاح مادرشاهی گفته شده چیزی نیست که به این زودیها بتوان باور کرد،و همچنین چیزهایی که درباره فروختن دختران از طرف پدران و استثمار زنان از طرف شوهران گفتهاند.
در این فرضها و تخمینها دو چیز به چشم میخورد:یکی اینکه سعی شده تاریخ بشر اولیه فوق العاده قساوت آمیز و خشونتبار و عاری از عواطف انسانی تفسیر شود.
دیگر اینکه نقش طبیعت از لحاظ تدابیر حیرت انگیزی که برای رسیدن به هدفهای کلی خود به کار میبرد،نادیده گرفته شده است.
این گونه تفسیر و اظهار نظر درباره انسان و طبیعتبرای غربی میسر است اما برای شرقی-اگر افسون شده تقلید غرب نباشد-میسر نیست.غربی به علل خاصی با عواطف انسانی بیگانه است;قهرا نمیتواند برای عاطفه و جرقههای انسانی نقش اساسی در تاریخ قائل شود.غربی اگر از دنده اقتصاد برخیزد،نان میبیند و بس.تاریخ از نظر او ماشینی است که تا نان به خوردش ندهی حرکت نمیکند.و اگر از دنده مسائل جنسی برخیزد، انسانیت و تاریخ انسانیتبا همه مظاهر فرهنگی و هنری و اخلاقی و مذهبی و با همه تجلیات عالی و باشکوه معنوی،جز بازیهای تغییر شکل یافته جنسی نیست.و اگر از دنده سیادت و برتری طلبی برخیزد،سرگذشتبشریت از نظر او یکسره خونریزی و بیرحمی است.
غربی در قرون وسطی از مذهب و به نام مذهب شکنجهها دیده و آزارها کشیده و زنده زنده در آتش انداختنها مشاهده کرده است.به همین جهت از نام خدا و مذهب و هر چیزی که این بو را بدهد وحشت میکند و از این رو با همه آثار و علائم فراوان علمی که از هدف داشتن طبیعت و واگذار نبودن جهان به خود میبیند،کمتر جرات میکند به اصل«علت غایی»اعتراف کند.
ما از این مفسران نمیخواهیم که به وجود پیامبران-که در طول تاریخ ظهور کردهاند و منادی عدالت و انسانیتبودهاند و با انحرافات مبارزه میکردهاند و نتایج ثمربخشی از مبارزات خود میگرفتهاند-اقرار و اعتراف کنند;از آنها میخواهیم که لااقل نقش آگاهانه طبیعت را فراموش نکنند.
در تاریخ روابط زن و مرد قطعا مظالم فراوان و قساوتهای بیشماری رخ داده است. قرآن قساوت آمیزترین آنها را حکایت کرده است.اما نمیتوان گفتسراسر این تاریخ قساوت و خشونتبوده است.
به عقیده ما پدید آمدن مهر نتیجه تدبیر ماهرانهای است که در متن خلقت و آفرینش برای تعدیل روابط زن و مرد و پیوند آنها به یکدیگر به کار رفته است.
مهر از آنجا پیدا شده که در متن خلقت نقش هر یک از زن و مرد در مساله عشق مغایر نقش دیگری است.عرفا این قانون را به سراسر هستی سرایت میدهند، میگویند قانون عشق و جذب و انجذاب بر سراسر موجودات و مخلوقات حکومت میکند با این خصوصیت که موجودات و مخلوقات از لحاظ اینکه هر موجودی وظیفه خاصی را باید ایفا کند متفاوتند;سوز در یک جا و ساز در جای دیگر قرار داده شده است.
فخر الدین عراقی،شاعر معروف میگوید:
ساز طرب عشق که داند که چه ساز است کز زخمه آن نه فلک اندر تک و تاز است رازی است در این پرده گر آن را بشناسی دانی که حقیقت ز چه در بند مجاز است عشق است که هر دم به دگر رنگ درآید ناز استبه جایی و به یک جای نیاز است در صورت عاشق چه در آید همه سوز است در کسوت معشوق چه آید همه ساز است
ما در مقاله چهارده از این سلسله مقالات،آنجا که تفاوتهای زن و مرد را بیان میکردیم گفتیم که نوع احساسات زن و مرد نسبتبه یکدیگر یک جور نیست.قانون خلقت، جمال و غرور و بینیازی را در جانب زن،و نیازمندی و طلب و عشق و تغزل را در جانب مرد قرار داده است.ضعف زن در مقابل نیرومندی بدنی به همین وسیله تعدیل شده است و همین جهت موجب شده که همواره مرد از زن خواستگاری میکرده است.قبلا دیدیم که طبق گفته جامعه شناسان،هم در دوره مادرشاهی و هم در دوره پدر شاهی،مرد بوده است که به سراغ زن میرفته است.
دانشمندان میگویند:مرد از زن شهوانیتر است.در روایات اسلامی وارد شده که مرد از زن شهوانیتر نیستبلکه بر عکس است،لکن زن از مرد در مقابل شهوت تواناتر و خوددارتر آفریده شده است.نتیجه هر دو سخن یکی است.به هر حال مرد در مقابل غریزه از زن ناتوانتر است.این خصوصیت همواره به زن فرصت داده است که دنبال مرد نرود و زود تسلیم او نشود و بر عکس،مرد را وادار کرده است که به زن اظهار نیاز کند و برای جلب رضای او اقدام کند.یکی از آن اقدامات این بوده که برای جلب رضای او و به احترام موافقت او هدیهای نثار او میکرده است.
چرا افراد جنس نر همیشه برای تصاحب جنس ماده با یکدیگر رقابت میکردهاند و به جنگ و ستیز با یکدیگر میپرداختهاند اما هرگز افراد جنس ماده برای تصاحب جنس نر حرص و ولع نشان ندادهاند؟برای اینکه نقش جنس نر و جنس ماده یکی نبوده است.جنس نر همواره حالت و نقش متقاضی را داشته نه جنس ماده،و جنس ماده هرگز با حرص و ولع جنس نر به دنبال او نمیرفته است،همواره از خود نوعی بینیازی و استغنا نشان میداده است.
مهر با حیا و عفاف زن یک ریشه دارد.زن به الهام فطری دریافته است که عزت و احترام او به این است که خود را رایگان در اختیار مرد قرار ندهد و به اصطلاح شیرین بفروشد.
همینها سبب شده که زن توانسته با همه ناتوانی جسمی،مرد را به عنوان خواستگار به آستانه خود بکشاند،مردها را به رقابتبا یکدیگر وادار کند،با خارج کردن خود از دسترسی مرد عشق رمانتیک به وجود آورد،مجنونها را به دنبال لیلیها بدواند و آنگاه که تن به ازدواج با مرد میدهد عطیه و پیشکشی از او به عنوان نشانهای از صداقت او دریافت دارد.
میگویند در بعضی قبایل وحشی دخترانی که با چند خواستگار و عاشق بیقرار مواجه میشدهاند،آنها را وادار به«دوئل»میکردهاند;هر کدام که دیگری را مغلوب میکرده یا میکشته،شایستگی همسری با آن دختر را احراز میکرده است.
چندی پیش روزنامههای تهران نوشتند که یک دختر دو پسر خواستگار خود را در همین تهران به«دوئل»وادار کرد،آنها را در حضور خود با اسلحه سرد به جان یکدیگر انداخت.
از نظر کسانی که قدرت را فقط در زور بازو میشناسند و تاریخ روابط زن و مرد را یکسره ظلم و استثمار مرد میبینند،باوری نیست که زن،این موجود ضعیف و ظریف، بتواند اینچنین افراد جنس خشن و نیرومند را به جان یکدیگر بیندازد،اما اگر کسی اندکی با تدابیر ماهرانه خلقت و قدرت عجیب و مرموز زنانهای که در وجود زن تعبیه شده آشنا باشد،میداند که این چیزها عجیب نیست.
زن در مرد تاثیر فراوان داشته است.تاثیر زن در مرد از تاثیر مرد در زن بیشتر بوده است.مرد بسیاری از هنرنماییها و شجاعتها و دلاوریها و نبوغها و شخصیتهای خود را مدیون زن و خودداریهای ظریفانه زن است،مدیون حیا و عفاف زن است، مدیون «شیرین فروشی»زن است.زن همیشه مرد را میساخته و مرد اجتماع را.آنگاه که حیا و عفاف و خودداری زن از میان برود و زن بخواهد در نقش مرد ظاهر شود،اول به زن مهر باطله میخورد و بعد مرد مردانگی خود را فراموش میکند و سپس اجتماع منهدم میگردد.
همان قدرت زنانه که توانسته در طول تاریخ شخصیتخود را حفظ کند و به دنبال مرد نرود و مرد را به عنوان خواستگار به آستان خود بکشاند،مردان را به رقابت و جنگ با یکدیگر درباره خود وادارد و آنها را تا سر حد کشته شدن ببرد،حیا و عفاف را شعار خود قرار دهد،بدن خود را از چشم مرد مستور نگه دارد و خود را اسرارآمیز جلوه دهد،الهام بخش مرد و خالق عشق او باشد،هنر آموز و شجاعتبخش و نبوغ آفرین او واقع شود،در او حس«تغزل»و ستایشگری به وجود آورد و او به فروتنی و خاکساری و ناچیزی خود در مقابل زن به خود ببالد،همان قدرت میتوانسته مرد را وادار کند که هنگام ازدواج عطیهای به نام«مهر»تقدیم او کند.
مهر مادهای است از یک آیین نامه کلی که طرح آن در متن خلقت ریخته شده و با دست فطرت تهیه شده است.
قرآن کریم مهر را به صورتی که در مرحله پنجم گفتیم ابداع و اختراع نکرد،زیرا مهر به این صورت ابداع خلقت است.کاری که قرآن کرد این بود مهر را به حالت فطری آن برگردانید.
قرآن کریم با لطایف و ظرافتبینظیری میگوید: و اتوا النساء صدقاتهن نحلة (1) یعنی کابین زنان را که به خود آنها تعلق دارد(نه به پدران یا برادران آنها)و عطیه و پیشکشی است از جانب شما به آنها،به خودشان بدهید.
قرآن کریم در این جمله کوتاه به سه نکته اساسی اشاره کرده است:
اولا با نام«صدقه»(به ضم دال)یاد کرده است نه با نام«مهر».صدقه از ماده صدق است و بدان جهتبه مهر صداق یا صدقه گفته میشود که نشانه راستین بودن علاقه مرد است.بعضی مفسرین مانند صاحب کشاف به این نکته تصریح کردهاند;همچنانکه بنا به گفته راغب اصفهانی در مفردات غریب القرآن علت اینکه صدقه(بفتح دال)را صدقه گفتهاند این است که نشانه صدق ایمان است.دیگر اینکه با ملحق کردن ضمیر (هن)به این کلمه میخواهد بفرماید که مهریه به خود زن تعلق دارد نه پدر و مادر;مهر مزد بزرگ کردن و شیر دادن و نان دادن به او نیست.سوم اینکه با کلمه«نحله»کاملا تصریح میکند که مهر هیچ عنوانی جز عنوان تقدیمی و پیشکشی و عطیه و هدیه ندارد.
اختصاص به انسان ندارد;در همه جاندارها آنجا که قانون دو جنسی حکمفرماست،با اینکه دو جنس به یکدیگر نیازمندند،جنس نر نیازمندتر آفریده شده یعنی احساسات او نیازمندانهتر است و همین جهتبه نوبه خود سبب شده که جنس نر گامهایی در طریق جلب رضایت جنس ماده بردارد و هم سبب شده که روابط دو جنس تعدیل شود و جنس نر از زور و قدرت خود سوء استفاده نکند،حالت فروتنی و خضوع به خود بگیرد.
منحصر به ازدواج و پیمان مشروع زناشویی نیست;آنجا هم که زن و مرد به صورت نامشروعی میخواهند از وجود یکدیگر لذت ببرند و به اصطلاح میخواهند از عشق آزاد بهره ببرند،باز مرد است که به زن هدیه میدهد.اگر احیانا قهوه یا چایی یا غذایی صرف کنند،مرد وظیفه خود میداند که پول آنها را بپردازد.زن برای خود نوعی اهانت تلقی میکند که به خاطر مرد مایه بگذارد و پول خرج کند.عیاشی برای پسر مستلزم داشتن پول و امکانات مالی است و عیاشی برای یک دختر وسیلهای استبرای دریافت کادوها.این عادات که حتی در روابط نامشروع و غیر قانونی هم جاری است، ناشی از نوع احساسات نا متشابه زن و مرد نسبتبه یکدیگر است.
در دنیای غرب هم که به نام تساوی حقوق انسانها حقوق خانوادگی را از صورت طبیعی خارج کردهاند و سعی میکنند علی رغم قانون طبیعت،زن و مرد را در وضع مشابهی قرار دهند و رلهای مشابهی در زندگی خانوادگی به عهده آنها بگذارند،آنجا که به اصطلاح پای عشق آزاد به میان میآید و قوانین قراردادی،آنها را از مسیر بیعتخارج نکرده است،مرد همان وظیفه طبیعی خود یعنی نیاز و طلب و مایه گذاشتن و پول خرج کردن را انجام میدهد،مرد به زن هدیه میدهد و متحمل مخارج او میشود در صورتی که در ازدواج فرنگی مهر وجود ندارد و از لحاظ نفقه نیز مسؤولیتسنگینی به عهده زن میگذارند;یعنی معاشقه فرنگی از ازدواج فرنگی با طبیعت هماهنگتر است.
مهر یکی از نمونههایی است که میرساند زن و مرد با استعدادهای نامتشابهی آفریده شدهاند و قانون خلقت از لحاظ حقوق فطری و طبیعی سندهای نامتشابهی به دست آنها داده است